آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و معنی اختراع

شب باباجی داشتن یکی از لامپها رو عوض میکردن. آرینا دوید برای کمک و لامپ رو گرفت. من سریع گفتم مواظب باش اگه تکونش بدی میسوزه. با تعجب و قهر من رو نگاه کرد. یاسی زود رفت و لامپ رو ازش گرفت و گفت ببین توش رو این سیمها رو که میبینی اگه پاره بشن لامپ دیگه روشن نمیشه. میدونی لامپ (برق) رو کی اختراع کرد؟ ادیسون. حالا اگه این رو تکون بدی اینها میریزن و دیگه روشن نمیشه. پس کی لامپ رو اختراع کرد؟ آرینا هم گفت: باباجی. من همه منفجر شدیم از خنده. بعد ازش پرسیدیم خب تلفن رو کی اختراع کرد. جدی گفت خب ماماجی. نتیجه می گیریم که در فرهنگ لغات آرینا هر کسی...
28 فروردين 1392

آرینا و خرید کفش

دیروز آرینا رو با خاله یاسی بردیم سرزمین عجایب. به آرینا خیلی خوش گذشت. ولی دیگه نمی برمش. 80% دستگاهها خراب بودن. کارت می کشیدیم کار نمی کردند. خیلی گرونشون کردن. قیمت هر دستگاهی به طور متوسط از 2500 تومن به بالا بود.  بعد از بازی گفتم بریم براش کتونی بگیرم. چون وقتی میره پارک خیلی لازمشه. تو یه مغازه یه کفش پوما دیدیم که خیلی قشنگ بود. رفتیم داخل شماره 25 که نارنجی زرد بود رو پاش کردیم گفت خوبه. یاسی گفت مشکی رو هم امتحان کن چون با تمام لباسها ست میشه. به مغازه دار گفتم شماره 25 مشکی رو هم لطفا بدید تا امتحان کنیم. اون رو که پاش کردیم یه کم که راه رفت پرسیدم ...
28 فروردين 1392

آرینا و شماره تلفن ماماجی

به آرینا اعداد انگلیسی رو یاد دادم بعد شماره تلفن خونه ماماجی رو دونه دونه گفتم خودش گرفت. حالا کامل یاد گرفته و دقیقه ای یکبار زنگ میزنه. ماماجی هم حسابی باهاش LOVE می ترکونن کلی کیف میکنه. فکر کنم صفرهای قبض این ماه رو نشه شمرد. ...
25 فروردين 1392

آرینا و آتلیه 3/5 سالگی

    چند روز قبل رفته بودیم هایپر خرید . ماماجی هم می خواستن عکس بگیرن. یه دفعه یاد آتلیه هایپر افتادیم. هم قیمتش خوبه هم سریع عکسها رو چاپ میکنه و میده. رفتیم تا ماماجی عکس بندازن. بعد از دیدن دکور آتلیه م امان اصرار کردند که آرینا رو هم ببریم تا عکس بندازه. دخملی هم که برای اینجور کارها آماده، رفت و 2 تا عکس قشنگ انداخت.   دکور ولنتاین و آرینا موش موشی ...
25 فروردين 1392

آرینا و کابوس

دخملی طلا دیشب خواب بد دید. حدود ساعت 6 صبح بیدار شد و توی تختش وایساد و با صدای بلند و هیجان گفت: مامانی کائوس (کابوس) دیدم. من پرسیدم چی دیدی عزیزم؟ آرینا با همون حالت گفت: خواب دیدم با پتو قهر (غرق) شدم شما هم داری می دویی میای. گفتم: اشکال نداره اونا خواب بود میخوای بیای پیش من بخوابی. گفت: بله. اومد پیش من دراز کشید. دیدم نمی خوابه. نازش کردم و پرسیدم چرا نمی خوابی قشنگم. گفت مامانی خوابم میاد به فکرم میترسم. گفتم به خرگوشی فکر کن که خرسی رو انداخت تو تله و قاه قاه می خندید. (کتاب مورد علاقه اش) گفت باشه. ولی باز هم نخوابید. گفت می خوام برم تو تخت خ...
25 فروردين 1392

آرینا و اولین پازل

خاله یاسی و عمو مجتبی یه پازل برای آرینا گرفته بودند که تبلیغات شیر مکث میهنه. خیلی قشنگه و رنگهای شادی داره. آرینا هم همش گریه میکرد که این رو خراب کنید و درست کنید. همه رو کلافه کرده بود. من هم بهش گفتم بیا یادت بدم که چطور باید درستش کنی و بهش نشون دادم که چطور باید قطعه های کنار هم رو پیدا کنه. از اون لحظه شروع کرد به تلاش برای درست کردنش. یه چند باری با کمک درست کرد تا بالاخره یاد گرفت. حالا یه پازل 20 تکه ای رو خودش درست میکنه. ...
22 فروردين 1392

روز آخر تعطیلات نوروز 92

امروز می خواستیم ببریمت پارک چیتگر. ولی هوا خوب نیست و قراره بارون بیاد. امروز آخرین روز تعطیلات نوروز امساله. تا چشم به هم بزنیم امسال هم تموم میشه. فقط آرزو میکنم هر روز رو با سلامتی بیدار بشی و با لبخند و شادی بخوابی و خدای مهربون همیشه مواظب تو و همه کوچولوها باشه. ...
16 فروردين 1392

آرینا و برج میلاد 2

امروز سیزده بدر باز هم رفتیم برج میلاد. ولی این بار با ماماجی. آرینا صورتش رو گریم پروانه کرد و کلی لذت برد.   یه دو ساعتی اونجا بودیم. گردش کردیم. آرینا با خمیر یه برج میلاد ساخت. اصلا نمی خواست برگردیم. کلا برنامه های برج میلاد رو خیلی دوست داره. دخمل پروانه من برج میلاد ساخته شده توسط آرینایی ...
13 فروردين 1392

آرینا و برج میلاد

دیشب آرینایی رو بردیم جشنواره نوروزی برج میلاد. خیلی خوش گذشت. همه چیز بود. آرینایی رفت تو غرفه ای که اگه قرآن می خوندن یه ماسک برج جایزه میگرفتن. آرینا هم هول شد و یه صلوات بلند فرستاد. خانومه هم خیلی خندید و بهش جایزه داد. یه نقاشی هم کشید که من دیدم نقاشیش داره بهتر میشه و کم کم داره شکل و معنا می گیره. بعد هم رفت خانه کودک و کلی بازی کرد. یه آش هم خورد که احساس کردم بهش چسبید. تمام عکسها رو گذاشتم. آرینا و عمو نوروز     آرینا و حاجی فیروز   آریناو تخم مرغ غول آسا   آرینا و...
13 فروردين 1392

آرینا و نمایش عروسکی

دیشب برای اینکه آرینا رو سرگرم کنم تا سریال خرم (حریم سلطان) رو نبینه چون صحنه های خشن داشت (خودسوزی) هر دفعه فرستادمش دنبال یه چیزی. ولی فایده ای نداشت و یا نمی رفت و یا اگر هم می رفت زود می آمد. یهو یه فکری به ذهنم رسید به آرینا گفتم برو دو تا از عروسک هات رو برام بیار مثل قورباغه . رفت قورباغه و کلاغ رو آورد. من هم رفتم پشت مبل و شروع کردم به نمایش عروسکی. از خودم داستان درآوردم. آرینا خیلی هیجان زده شده بود و کلی ذوق کرد. از خوشحالی مدام به کلاغ و قورباغه صحبت میکرد و نمیذاشت داستان رو ادامه بدم. فکر کنم اینکه عروسکها باهاش صحبت کنند خیلی براش جذاب بود. بعد از اتمام ...
7 فروردين 1392